من ننالم که چرا همره این رندانی
من فقط می خواهم
که تو اینها دانی :
«که منم عاشق تو
و فقط عاشق تو
که نه معشوق نگاهت بودم
و نه مجنون صدایت بودم
و نه محصور لبانت بودم
که فقط عاشق هستت بودم
که تو اینجا باشی
به سر بالینم
و بدانی که برایت میرم»
و همین آگاهی
ز سرم بیشتر است
و اگر بعد از این
تو به همراه کسی می بودی
من به خود می گفتم:
"که نبودی لایق"
ولی اکنون که تو این نادانی
من به این قلب که افتاده در این حیرانی
چه بگویم .....
دانی ؟
نظرات شما عزیزان:
|